قسمت این بود
قسمت این بود ز عشق تو پریشان باشم
عاشق خسته دل بی سرو سامان باشم
قسمت این بود ز دوری تو من غنچه صفت
همه شب تا به سحر سر به گریبان باشم
روزگاری ست دل افتاده به دریای غمت
من گرفتار در امواج خروشان باشم
اشک از کاسه چشمان ترم می جوشد
تا به کی شاهد شبگریه پنهان باشم
دانی که چرا رفت وچرا اشک دلم ریخت؟!
او رفت و مسافر شد و از عشق گذر کرد
گر اشک به پشت سر او ریخته بر خاک
زینروست که او از من واز عشق حذر کرد
پشت سر او ریخته ام آب به اشکم
+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام خرداد ۱۳۹۲ ساعت 11:52 توسط علی رضاضامنی
|

(نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند هر دم سکوت مرگبارم را)__________________________سلام.به وبلاگ من خوش امدید امیدوارم که از وبلاگم خوشه تون امده باشه.واگه هم اشکل پشکلی داره به بزرگی خودتون ببخشیدو اونو بگیدتابرطرفش کنم.